فردی شدنindividualization3واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن افراد جامعه با مرزهایی مشخص از یکدیگر متمایز میشوند و هریک حقوق و مسئولیتهای خود را مییابد
فریدیلغتنامه دهخدافریدی . [ ف َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب از ایلات پنجگانه ٔ فراس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
فریدیلغتنامه دهخدافریدی . [ ف َ ] (اِخ ) ظاهراً از شعرای معاصر سوزنی سمرقندی است زیرا سوزنی در مدیحه ای گفته است : جمله در خدمت تو رقص کنان چه معزی چه فریدی چه رشید.
فردیلغتنامه دهخدافردی . [ ف َ ] (حامص )انفراد. تنهایی . بی انبازی . یگانه بودن : اگر با بخت نرماده قرینند این خدادوران تو چون دوران به فردی ساز کآخر فرد دورانی . خاقانی .|| (ص نسبی ) منسوب به فرد. انفرادی . رجوع به فرد شود.
اِتّجاهٌ شخصي (فردي)دیکشنری عربی به فارسیگرايش فردي (انفرادي) , جهت گيري فردي (انفرادي) , سمتگيري فردي (انفرادي)