فرزانهلغتنامه دهخدافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص ) حکیم . دانشمند. عاقل . (برهان ). بخرد. فرزان . فیلسوف . مقابل دیوانه . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانک ، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن . قیاس کنید ب
فرزانهدیکشنری فارسی به انگلیسیelevated, finished, high-minded, sage, learned, noble, thoughtful, wise
خمارلغتنامه دهخداخمار. [ خ ُ ] (ع اِ) کرب تب و صداع و رنج آن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ص ) می زده . (ناظم الاطباء). شراب زده . مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند. (یادداشت بخط مؤلف ) : بدیده چو قار و به رخ چون بهارچو م
خروشلغتنامه دهخداخروش . [ خ ُ ] (اِ) بانگ وفریاد بی گریه . (از برهان قاطع) (لغت نامه ٔ اسدی ). غریو. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ). فریاد. نفیر. نعره . غیه . آواز. داد. آوا. (یادداشت بخط مؤلف ). وعی . عائهة. صراخ . (منتهی الارب ) : چند بردارد این هری
فرزانهلغتنامه دهخدافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص ) حکیم . دانشمند. عاقل . (برهان ). بخرد. فرزان . فیلسوف . مقابل دیوانه . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانک ، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن . قیاس کنید ب
فرزانهدیکشنری فارسی به انگلیسیelevated, finished, high-minded, sage, learned, noble, thoughtful, wise
نافرزانهلغتنامه دهخدانافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) ناهوشمند. ناهوشیار. || نابخرد. جاهل . نادان . مقابل فرزانه به معنی حکیم و دانشمند و عاقل و دانا.
فرزانهلغتنامه دهخدافرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص ) حکیم . دانشمند. عاقل . (برهان ). بخرد. فرزان . فیلسوف . مقابل دیوانه . (یادداشت به خط مؤلف ). در زبان پهلوی فرزانک ، در هندی باستان پْرَ، پیشوند به معنی پیش + جان یا جانتی به معنی شناختن و فهمیدن . قیاس کنید ب
بی فرزانهلغتنامه دهخدابی فرزانه . [ ف َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + فرزانه ) مرادف بی دانش و قیاس . آنست که نافرزانه باشد. (آنندراج ). نادان و بی عقل . (ناظم الاطباء) : خلق میگویند جاه و منصب از فرزانگی است گو مباش آنها که ما رن