فرطاحلغتنامه دهخدافرطاح . [ ف ِ ](ع ص ) سر پهن . (آنندراج ). رأس ٌ فرطاح ؛ سر پهن . (منتهی الارب ). رأس فرطاح ؛ أی عریض . (اقرب الموارد).
فرطةلغتنامه دهخدافرطة. [ ف َ طَ ] (ع اِ) یک بار برآمدن از حد و درگذشتن از آن . (منتهی الارب ). یک بار بیرون آمدن و تقدم . (اقرب الموارد).
فرطةلغتنامه دهخدافرطة. [ ف ُ طَ ] (ع اِمص ) پیشی وبرآمدگی . || اسم است خروج و تقدم را. (منتهی الارب ). خروج و تقدم . (اقرب الموارد): فلان ذوفرطةفی البلاد؛ أی صاحب اسفار کثیرة. (اقرب الموارد).
پهنلغتنامه دهخداپهن .[ پ َ ] (ص ) فراخ . وسیع. متسع. فراخ و گشاده . (آنندراج ). مقابل تنگ : جاده ٔ پهن ؛ جاده ٔ فراخ : و دیگر چو گیتی ندارد درنگ سرای سپنجی چه پهن و چه تنگ . فردوسی .بیابان بیاید چو دریا گذشت ببینی یکی پهن بی آ