فرنبلغتنامه دهخدافرنب . [ ف ِ ن ِ ] (ع اِ) بچه ٔ موش از کلاکموش . (منتهی الارب ). بچه ٔ یربوع . (فهرست مخزن الادویه ). ام راشد. فویسقة. (یادداشت به خط مؤلف ). موش یا بچه ٔموش از یربوع . (اقرب الموارد).
فرنباذلغتنامه دهخدافرنباذ. [ ف َ ن َ ] (اِخ ) نام قریه ای در پنج فرسنگی مرو. (یادداشت به خط مؤلف ). قریه ٔ بزرگی است در پنج فرسنگی مرو. (از سمعانی ). فرناباذ. رجوع به فرناباذ شود.
فرنبغلغتنامه دهخدافرنبغ. [ ف َ رَم ْب َ ] (اِخ ) از: فر (به معنی شکوه ) + بغ (به معنی خدا). نام یکی از سه آتشکده ٔ بزرگ ایران کهن و به معنی آتش شکوه خدایی است . محل این آتشکده کاریان فارس بوده است . (از خرده اوستا ص 139). رجوع به آذرفرنبغ شود.
جزیره ٔ فرنبیرهلغتنامه دهخداجزیره ٔ فرنبیره . [ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) از جزایر اندلس . رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 114 و فهرست آن شود.
فویسقةلغتنامه دهخدافویسقة. [ ف ُ وَ س ِ ق َ ] (ع اِ مصغر) موش ، به حکم آنکه از سوراخ خود بر مردم خروج کند. (منتهی الارب ). موش . فار. فارة. فرنب . ام راشد. (یادداشت مؤلف ). مصغر فاسقة، و موش را گویند بسبب خروج او از سوراخ بر مردم . (اقرب الموارد).
ادبلغتنامه دهخداادب . [ اَ دَب ب ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دب ّ و دبیب . نرم رونده تر.- امثال : ادب ّ من ضَیْوَن ؛ الضیون السنّور الذکر و کان القیاس ان یقال ضین و هذا من التصحیح الشاذ و تصغیره ضیین و بعضهم یقول ضییون . قال الشاعر:
فرنباذلغتنامه دهخدافرنباذ. [ ف َ ن َ ] (اِخ ) نام قریه ای در پنج فرسنگی مرو. (یادداشت به خط مؤلف ). قریه ٔ بزرگی است در پنج فرسنگی مرو. (از سمعانی ). فرناباذ. رجوع به فرناباذ شود.
فرنبغلغتنامه دهخدافرنبغ. [ ف َ رَم ْب َ ] (اِخ ) از: فر (به معنی شکوه ) + بغ (به معنی خدا). نام یکی از سه آتشکده ٔ بزرگ ایران کهن و به معنی آتش شکوه خدایی است . محل این آتشکده کاریان فارس بوده است . (از خرده اوستا ص 139). رجوع به آذرفرنبغ شود.