فرنگیزلغتنامه دهخدافرنگیز. [ ف َ رَ ] (اِخ ) دختر افراسیاب . (یسنا تألیف پورداود ج 1 ص 55). رجوع به فرنگیس شود.
فرنجلغتنامه دهخدافرنج . [ ف ُ رُ ] (اِ) خرطوم . لفج . پوزه . (یادداشت به خط مؤلف ).پیرامون و اطراف دهان . (برهان ) (اسدی ) : سر فروبردم میان آبخوراز فرنج مَنْش خشم آمد مگر. (از کلیله و دمنه ٔ رودکی ).|| شاخ بزرگی که چون آن را ببرن
فرنجلغتنامه دهخدافرنج . [ ف ِ رَ ] (اِخ ) افرنج . فرنگ . افرنجه . فرانسه . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرانسه شود.
فرنگیسلغتنامه دهخدافرنگیس . [ ف َ رَ ] (اِخ ) نام دختر افراسیاب که در عقد نکاح سیاوش بود. (برهان ). دختر افراسیاب و زن سیاوش . (ولف ) : فرنگیس بهتر ز خوبان اوی نبینی به گیتی چنان روی و موی . فردوسی .از فرنگیس و کتایون و همای باست