فرهمندلغتنامه دهخدافرهمند. [ ف َ رَ م َ / ف َ هََ م َ ] (ص مرکب ) خردمند. (برهان ) (صحاح الفرس ) : نگه کرد بابک پسند آمدش شهنشاه را فرهمند آمدش . فردوسی .سکندر شنید آن پسند آمدش سخنگوی را فرهمند
فرهمندفرهنگ فارسی عمید۱. باشکوه؛ با شٲنوشوکت.۲. [مجاز] دانا؛ هوشمند: ◻︎ فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو: مجمعالفرس: فرهمند).
فرهمندلغتنامه دهخدافرهمند. [ ف َ رَ م َ / ف َ هََ م َ ] (ص مرکب ) خردمند. (برهان ) (صحاح الفرس ) : نگه کرد بابک پسند آمدش شهنشاه را فرهمند آمدش . فردوسی .سکندر شنید آن پسند آمدش سخنگوی را فرهمند
فرهمندفرهنگ فارسی عمید۱. باشکوه؛ با شٲنوشوکت.۲. [مجاز] دانا؛ هوشمند: ◻︎ فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو: مجمعالفرس: فرهمند).
فرهمندلغتنامه دهخدافرهمند. [ ف َ رَ م َ / ف َ هََ م َ ] (ص مرکب ) خردمند. (برهان ) (صحاح الفرس ) : نگه کرد بابک پسند آمدش شهنشاه را فرهمند آمدش . فردوسی .سکندر شنید آن پسند آمدش سخنگوی را فرهمند
فرهمندفرهنگ فارسی عمید۱. باشکوه؛ با شٲنوشوکت.۲. [مجاز] دانا؛ هوشمند: ◻︎ فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو: مجمعالفرس: فرهمند).
فرهمندلغتنامه دهخدافرهمند. [ ف َ رَ م َ / ف َ هََ م َ ] (ص مرکب ) خردمند. (برهان ) (صحاح الفرس ) : نگه کرد بابک پسند آمدش شهنشاه را فرهمند آمدش . فردوسی .سکندر شنید آن پسند آمدش سخنگوی را فرهمند
فرهمندفرهنگ فارسی عمید۱. باشکوه؛ با شٲنوشوکت.۲. [مجاز] دانا؛ هوشمند: ◻︎ فرهمندی را به دل در جای ده / سود کی داردت شخصی فرهمند (ناصرخسرو: مجمعالفرس: فرهمند).