فروافکندنلغتنامه دهخدافروافکندن . [ ف ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زیر افکندن . پایین افکندن . مقابل برافکندن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گر بلندی ْ درِ او کرد چنین پست تراخویشتن چونکه فرونفکنی از کوه بلند. ناصرخسرو.فروافکند سوی فرزند خویش
فروانداختنلغتنامه دهخدافروانداختن . [ ف ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به پایین انداختن . فروافکندن . انداختن . رجوع به انداختن ، فروافکندن و فرو رها کردن شود.
طرثمةلغتنامه دهخداطرثمة.[ طَ ث َ م َ ] (ع مص ) سر فروافکندن . || خاموش بودن از خشم یا تکبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اخرنباقلغتنامه دهخدااخرنباق . [ اِ رِم ْ ] (ع مص ) سر فروافکندن . || خاموش بودن . خاموش شدن . و در مثل است : مخرنبق لِینباع ؛ ای ساکت لداهیة یریدها. (منتهی الارب ). || دوسیدن بزمین .