فروبالغتنامه دهخدافروبا. [ ف َ ] (اِخ ) صورتی از کلمه ٔ فرنبغ یا خورنبغ است که نام آتشکده ای بوده است در پارس . (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 228). رجوع به فرنبغ و آذرفرنبغ شود.
فریبالغتنامه دهخدافریبا. [ ف ِ / ف َ ] (نف ) (از: فریب +ا، پسوند فاعلی یا مفعولی ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).فریبنده . || (ن مف ) فریفته . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). صاحب براهین العجم فریبا را به معنی مفعولی غلط میداند. (یادداشت مؤلف ) :
فربیالغتنامه دهخدافربیا. [ ف َ ] (اِخ ) از قرای عسقلان است . (از معجم البلدان ). رجوع به عسقلان شود.
فریبافرهنگ فارسی عمید۱. فریبنده؛ فریبدهنده.۲.[مجاز] زیبا.۳. [قدیمی] فریفته؛ فریبخورده: ◻︎ هم حور بهشت ناشکیبا از توست / هم جادو و هم پری فریبا از توست (مجد همگر: لغتنامه: فریبا).
فریبادیکشنری فارسی به انگلیسیenchanting, glamorous, glamourous, glossy, meretricious, seducer, seductive, specious, tempter, tempting, winning
فروباریدنلغتنامه دهخدافروباریدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) ریختن .باریدن . فروریختن اشک و باران و جز آن : گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشترصد کینه به دل گیری صد اشک فروباری . منوچهری .فروبارید بارانی ز گردون چنانچون برگ گل بارد به گلشن
فروباریدنلغتنامه دهخدافروباریدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) ریختن .باریدن . فروریختن اشک و باران و جز آن : گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشترصد کینه به دل گیری صد اشک فروباری . منوچهری .فروبارید بارانی ز گردون چنانچون برگ گل بارد به گلشن