فروختنیلغتنامه دهخدافروختنی . [ ف َ ت َ / ف ُ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل افروختن . قابل اشتعال . آنچه روشن کردن و سوزاندن را شاید چون شمع و جز آن . رجوع به فروختن ، افروختن و افروختنی شود.
فراختنیلغتنامه دهخدافراختنی . [ ف َ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه قابل افراختن باشد،چون درفش و جز آن . رجوع به فراختن و افراختن شود.
فروختنلغتنامه دهخدافروختن . [ ف َ / ف ُ ت َ ] (مص ) روشن شدن آتش و غیره . فروزش . مشتعل شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف افروختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بدلش آتش مهر او برفروخت ز تیمار خسرو دل و جان بسوخت . <p class="auth
فروختنلغتنامه دهخدافروختن . [ ف ُ ت َ ] (مص ) در اوستا ظاهراً فروخش به معنی صدا کردن وبه معرض فروش گذاشتن ، در پهلوی فرختن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). چیزی را درقبال پولی به دیگری دادن . مقابل خریدن : سپهبد که مردم فروشد به زرنیابد بر این بارگه برگذر. <p cl
فروختنفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ خریدن] واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول.۲. [مجاز] نشان دادن حالتی، بهخصوص کبر و خودپسندی: ◻︎ من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲: ۶۰۹).۳. [مجاز] از دست دادن صفات اخلاقی به شیوهای ناروا در برابر چیزی بیارزش: آبروی خود را
saleableدیکشنری انگلیسی به فارسیقابل فروش است، قابل فروش، فروختنی، قابل خرید، معاملهای، قابل فروش حراج، فروشی
salableدیکشنری انگلیسی به فارسیقابل فروش است، قابل فروش، فروختنی، قابل خرید، معاملهای، قابل فروش حراج، فروشی
معرضلغتنامه دهخدامعرض . [ م ِ رَ ] (ع اِ) جامه ای که برده و کنیز فروختنی را بدان عرضه کنند. (منتهی الارب ). جامه ای که در تن برده و کنیز فروختنی کرده و بدان آن را عرضه می کنند. (ناظم الاطباء). جامه ای که دختر در شب عروسی خود را بدان ظاهرسازد و گویند پیراهنی که برده و کنیز را با آن برای فروش ع
نافروختنیلغتنامه دهخدانافروختنی . [ ف ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که ازدر فروش نیست . که نشایدش فروخت . که نتوانش فروخت . مقابل فروختنی . || که ازدر افروختن نیست . ناافروختنی . مقابل افروختنی . رجوع به افروختنی شود.
افروختنیلغتنامه دهخداافروختنی . [ اَ ت َ ](حامص ) سوختنی . قابل افروختن . روشن شدنی : ای سوخته ٔ سوخته ٔ سوختنی ای آتش دوزخ از تو افروختنی .(منسوب بخیام ).