فرونوردیدنلغتنامه دهخدافرونوردیدن . [ ف ُ ن َ وَ دی دَ ] (مص مرکب ) طی کردن . درهم پیچیدن . جمع کردن : بساط عمر مرا گو فرونوردزمانه که من حکایت دیدار دوست درننوردم . سعدی .رجوع به نوردیدن شود.
فرونوشتنلغتنامه دهخدافرونوشتن . [ ف ُ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) فرونوردیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فرونوردیدن و نوردیدن شود.
نوردیدنلغتنامه دهخدانوردیدن . [ ن َ وَ دی دَ ] (مص ) طی کردن .(برهان قاطع) (آنندراج ). بریدن . (آنندراج ). پیمودن [ راه ] . (فرهنگ فارسی معین ). قطع کردن . درنوشتن . سپردن . نبشتن : بپوشی همان پوستین سیاه یکی دشنه بستان و بِنْوَرد راه . فردوس