فروچاهشdownwellingواژههای مصوب فرهنگستانحرکت پایینسوی آب سطحی یا زیرسطحی که تودۀ آب مازاد حاصل از همگراییِ افقیِ نزدیک سطح را جابهجا میکند
فروازلغتنامه دهخدافرواز. [ ف َرْ ] (اِ) چوب کوتاهی باشد بقدر دو بدست ، یعنی دو شبر و آن را در پوشش خانه ها بر فاصله ٔ چوبهای بزرگ نصب کنند و بوریا بر بالای آن گسترانیده ، گل و خاک ریزند و اندایند. (برهان ). || خانه ٔ تابستانی و بالاخانه . (برهان ). فروار. فرواره . در این معنی مصحف فروار است با
فروپاشیدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakup, collapse, disintegration, dissolution, fragmentation, wreckage
زمان فروپاشیdisintegration time, tablet disintegration timeواژههای مصوب فرهنگستانمدتزمان لازم برای فروپاشی قرص و تبدیل آن به ذرات سازنده در اندازۀ مشخص، تحت نظارت دقیق