فریادکنانلغتنامه دهخدافریادکنان . [ ف َرْ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال فریاد کردن و فریاد کشیدن : رفت از پی آهوان شتابان فریادکنان در آن بیابان . نظامی .فریادکنان بسرای احوص درآمد. (تاریخ قم ).
خروشانفرهنگ مترادف و متضاد۱. زاریکنان، غلغلهکنان، خروشنده، غوغاکنان، فریادکنان، نالان ۲. پرخروش، پرتلاطم، متلاطم ≠ آرام