فریتfrit 1واژههای مصوب فرهنگستانترکیبی سرامیکی که ابتدا ذوب و سپس سردیده شود تا بهشکلِ خردهشیشه درآید
عدد فرّیتferrite number, F number, F Noواژههای مصوب فرهنگستانمقدار استانداردشده از حجم فاز فرّیت در فلز جوش آستنیتی
فرت فرتلغتنامه دهخدافرت فرت . [ ف ِ ف ِ ] (ق مرکب ) جَلد و شتاب . (آنندراج ). به شتاب و شتابان و به زودی . (ناظم الاطباء).
فریتافرهنگ نامها(تلفظ: faritā) (فری = خجسته ، مبارک ، دارای خجستگی و شکوه ، شکوهمند و خجسته + تا = نظیر ، مانند ، لنگه) ؛ (به مجاز) خجسته و مبارک ، شکوهمند .
فریتافرهنگ نامها(تلفظ: faritā) (فری = خجسته ، مبارک ، دارای خجستگی و شکوه ، شکوهمند و خجسته + تا = نظیر ، مانند ، لنگه) ؛ (به مجاز) خجسته و مبارک ، شکوهمند .
لشفریتلغتنامه دهخدالشفریت . [ ل ِ ش ِ ] (فرانسوی ،اِ) ظرفی از ظروف آشپزخانه که زیر بابزن گذارده شود برای گرفتن چربی گوشت .
عفریتفرهنگ فارسی عمید۱. موجود زشت، بد،و سهمناک؛ خبیث؛ منکر.۲. زن پیر و زشت.۳. موجود زشت و نیرومند؛ غول.۴. [قدیمی] جن بزرگ و نیرومند.۵. (صفت) [قدیمی] زشت و قویهیکل.
صفریتلغتنامه دهخداصفریت . [ ص ِ ] (ع ص ) مرد محتاج بسیار عیال تهی دست . تاء زاید است . (منتهی الارب ). الصفریت الفقیر و التاء زایدة. (قطر المحیط). ج ، صفاریت . درویش . (مهذب الاسماء).