فریسهفرهنگ فارسی معین(فَ س ) [ ع . فریسة ] (ص .) 1 - مؤنث فریس . 2 - شکاری که کشته و از هم دریده شده باشد.
فریسةلغتنامه دهخدافریسة. [ ف َ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث فریس . || فریسةالاسد؛ آنچه شیر آن را بشکند و این وزن فعیلة به معنی مفعولة و تاء تأنیث برای معنی مبالغه است مثل نصیحت . ج ، فرایس . (از اقرب الموارد).
فریصةلغتنامه دهخدافریصة. [ ف َ ص َ ] (ع اِ) گوشت پاره ٔ شانه ٔ ستور که لرزان باشد و عام است . (از منتهی الارب ). گوشت پاره ٔ میان پهلو و شانه که پیوسته لرزان باشد. (از اقرب الموارد). || رگ گردن که بر گلو باشد. ج ، فریص ، فرائص . || دُبُر. (منتهی الارب ). || نوبة. (اقرب الموارد). ج ، فرائص ، فر
فرشةلغتنامه دهخدافرشة. [ ف ِ ش َ ] (ع اِ) هیئت فرش . (منتهی الارب ). هیئت فرش گسترده . (ناظم الاطباء): هو حَسَن الفرشة؛ أی الهیئة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
فرسةلغتنامه دهخدافرسة. [ ف َ س َ ] (ع اِ) باد که در پشت نشیند. (منتهی الارب ). باد کوژی ، چه آن پشت را فرومیکوبد و بعضی به کسر حکایت کرده اند. (اقرب الموارد). || ریشی است که در گردن برآید. (منتهی الارب ). خنازیر. (یادداشت به خط مؤلف ). ریشی یا قرحه ای که بر گردن برآید و آن را فروکوبد. (اقرب
فرائسلغتنامه دهخدافرائس . [ ف َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ فریسة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فریسة شود.
هشمشمةلغتنامه دهخداهشمشمة. [هََ ش َ ش َ م َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیررا گویند که فریسه ٔ خود را شکند. (اقرب الموارد).
فریسةلغتنامه دهخدافریسة. [ ف َ س َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث فریس . || فریسةالاسد؛ آنچه شیر آن را بشکند و این وزن فعیلة به معنی مفعولة و تاء تأنیث برای معنی مبالغه است مثل نصیحت . ج ، فرایس . (از اقرب الموارد).