فسکللغتنامه دهخدافسکل . [ ف َ ک َ / ف ُک ُ ] (ع ص ) اسب که در میدان سپس همه ٔ اسبان رهان آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب که در میدان مسابقه عقب همه ٔ اسبان بدود. (فرهنگ فارسی معین ). || مرد واپس مانده و پیر. || مرد کمینه . (منتهی الارب ). رجل فُسکل
فسکلفرهنگ فارسی معین(فِ کِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسبی که در میدان ، عقب همة اسبان بدود. 2 - کنایه از: فرومایه ، پست .
فشکل پشتهلغتنامه دهخدافشکل پشته . [ ف ِ ک ِ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، دارای 240 تن سکنه . محصول عمده اش برنج و چای و آب آن از چشمه و استخر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
فسکوللغتنامه دهخدافسکول . [ ف ُ / ف ِ ] (ع ص ) اسپ که در میدان سپس همه ٔ اسپان رهان آید. (منتهی الارب ). فسکل . || رجل فسکول ؛ واپس مانده و تابع. (از اقرب الموارد).
فسقلیلغتنامه دهخدافسقلی . [ ف ِ ق ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. بسیارکوچک . (یادداشت بخط مؤلف ). کوچک و ناچیز. ریز و خرد. (فرهنگ فارسی معین ). فسغلی . رجوع به فسغلی شود.
فسکلةلغتنامه دهخدافسکلة. [ ف َ ک َ ل َ ] (ع مص ) فسکول گردیدن . (اقرب الموارد). درنگ کردن . || پس ماندن . || پیرو گردیدن . || پیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ).
فسکوللغتنامه دهخدافسکول . [ ف ُ / ف ِ ] (ع ص ) اسپ که در میدان سپس همه ٔ اسپان رهان آید. (منتهی الارب ). فسکل . || رجل فسکول ؛ واپس مانده و تابع. (از اقرب الموارد).
قاشورلغتنامه دهخداقاشور. (ع ص ، اِ) خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را. || بدفال . نامبارک . || بدفالی . || اسب در میدان که از پس همه آید. (منتهی الارب ). اسب یازدهم . (شرح نصاب از آنندراج ). اسب دهم از ده اسب که پس همه ٔ اسبان دود و آن را فسکل نیز گویند. (منتخب از آنندراج ). |
مجلیلغتنامه دهخدامجلی . [ م ُ ج َل ْ لی ] (ع ص ) روشن کننده . (آنندراج ) (غیاث ). کسی و یا چیزی که روشن و هویدامی کند و آشکار می نماید. || زداینده و جلا دهنده . (ناظم الاطباء). || تیز نگرنده مانند عقابی که می نگرد شکار خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خبردهنده از خیال و آنچه در دل
واپسینلغتنامه دهخداواپسین . [ پ َ ] (ص نسبی ) اخیر. آخرین . مؤخر. آخر. (السامی ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بازپسین . متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج )(فرهنگ نظام ). پس . آخر. (شعوری ). آخری : واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثرگر برفتی در وداعش
بارعلغتنامه دهخدابارع . [ رِ ] (ع ص ) نعت از براعت و بروع . آنکه در فضل تمام و کامل باشد و از اصحاب در دانش و مانند آن درگذرد. (از منتهی الارب ). آنکه در مهتری زَبَرِ همگنان شده باشد. (مهذب الاسماء). برتری یافته بر همگنان خویش در دانش . (از اقرب الموارد). آنکه در مهتری زَوَرِ همگنان شده باشد.
فسکلةلغتنامه دهخدافسکلة. [ ف َ ک َ ل َ ] (ع مص ) فسکول گردیدن . (اقرب الموارد). درنگ کردن . || پس ماندن . || پیرو گردیدن . || پیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ).