خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فصیح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فصیح
لغتنامه دهخدا
فصیح . [ ف َ ] (اِخ ) مولانا فصیح . شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته ، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار ...
-
فصیح
لغتنامه دهخدا
فصیح . [ ف َ ] (ع ص ) زبان آور. (منتهی الارب ). دارای فصاحت : رجل فصیح . (از اقرب الموارد) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی ).فصیحی کو سخن چون آب گفتی سخن با او به اصطرلاب گفتی . نظامی .گر ز فرید در...
-
واژههای مشابه
-
فصیح خوافی
لغتنامه دهخدا
فصیح خوافی . [ ف َ ح ِ خوا / خا ] (اِخ ) فصیح الدین احمدبن جلال الدین محمد... خوافی مورخ معروف و مؤلف مجمل فصیحی . وی به تصریح خودش در سال 777 هَ . ق . متولد شده و به احتمال قریب به یقین وفاتش در سال 845 هَ .ق . و بنابراین مدت عمر او 68 بوده است . م...
-
فصیح الدین
لغتنامه دهخدا
فصیح الدین . [ ف َ حُد دی ] (اِخ ) نظامی هروی ، متولد هرات و متوفی بسال 919 هَ . ق . (دانشوران خراسان ص 265). او راست : تعلیقه بر شرح قاضی زاده بر اشکال التأسیس که در 879 هَ . ق . برای امیر علیشیر نوشته است . (یادداشتی از مؤلف ). از احفاد مولانا نظ...
-
واژههای همآوا
-
فسیح
لغتنامه دهخدا
فسیح . [ ف َ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : در هر یک سرایی فسیح و خطه ای وسیع می بایست از جهت فیالان و مرتبان طعام و کافلان حوائج . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).به موضعی فسیح عریض میرود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).- فسیح امل ؛ پرآرزو. گشاد...
-
جستوجو در متن
-
فصیحی
لغتنامه دهخدا
فصیحی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فصیح یا فصیح الدین که نام شخص است .
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذُ ل َ / ذُ ل ُ ] (ع ص ) تیز. || فصیح : لسان ُ ذلق ؛ زبانی تیز و فصیح .
-
فصاح
لغتنامه دهخدا
فصاح . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فصیح و فصیحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصیح و فصیحة شود.
-
فصحاء
لغتنامه دهخدا
فصحاء. [ ف ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ فصیح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فصحا و فصیح شود.
-
فصیج
لغتنامه دهخدا
فصیج . [ ] (اِ) شیر تازه دوشیده ای است که کف آن نشسته است . (فهرست مخزن الادویه ). گویا مصحف فصیح است با حاء حطی . رجوع به فصیح شود.
-
نیکوزبان
لغتنامه دهخدا
نیکوزبان . [ زَ ] (ص مرکب ) نکوگوی . فصیح .
-
نیکوعبارت
لغتنامه دهخدا
نیکوعبارت . [ ع ِ رَ ] (ص مرکب ) فصیح . شیوا.