فضل بن مروانلغتنامه دهخدافضل بن مروان . [ف َ ل ِ ن ِ م َرْ ] (اِخ ) وی به آیین خدمت خلفا آشنا بود و انشائی نیکو داشت . در بغداد پس از درگذشت مأمون برای معتصم بیعت گرفت و در آن هنگام معتصم در روم بود. سپس معتصم برای مدت سه سال او را وزیر خود کرد و پس از معتصم نیز در دستگاه خلافت بود تا درگذشت . اورا
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضیللغتنامه دهخدافضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) فضل بن مروان بن ماسرخس وزیر المعتصم . رجوع به فضل شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن عماربن شادی بصری . مؤلف تجارب السلف آرد (ص 177) که او مردی توانگر بود و ببصره رفت و بدانجا املاک خرید و دستگاه او بسیار شد و در اول آسیابان بود و بعد از آن به بغداد آمد حال او استقامت گرفت . گویند هر روز صد دینار ص
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن هیثم بن فراس بن محمدبن عطاء الشامی . یاقوت از مرزبانی آرد که : او یکی از روات بسیارحدیث است و از وی حسن بن علیل عنزی و ابوبکر وکیع روایت کنند. و یاقوت گوید: پدر او هیثم بن فراس شاعری بسیارشعر و جدّ او فراس از شیعه ٔ بنی العباس بود و تا زمان دولت هش
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضلفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نقص] کمال؛ دانش؛ علم.۲. برتری.۳. بخشش؛ احسان؛ نیکویی.۴. [قدیمی] افزونی.
حدیث مفضللغتنامه دهخداحدیث مفضل . [ ح َ ث ِ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) حدیثی معروف است که چنین آغاز شود: «بم یعرف الناجی ؟...» و آنرا شرحها نوشته اند.
ابوالمفضللغتنامه دهخداابوالمفضل . [ اَ بُل ْ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) نعمان بن عمر. محدث است و ابن میسره از او روایت کند.