فضل بن یحییلغتنامه دهخدافضل بن یحیی . [ ف َ ل ِ ن ِ ی َ یا ] (اِخ ) ... برمکی . وزیرهارون الرشید و برادر همشیر اوست . از بخشنده ترین مردم زمان خود بود. رشید او را به مدتی کوتاه به وزارت منصوب کرد و سپس در سال 178 هَ . ق . والی خراسان نمود و تا هنگامی که رشید بر برمک
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضیللغتنامه دهخدافضیل . [ ف ُ ض َ ] (اِخ ) ابن عیاض . از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری است . فضیل بن عیاض بن مسعود التمیمی الیربوعی ، مکنی به ابوعلی و ملقب به شیخ الحرم . از اکابر عباد و صلحا و در حدیث مورد اعتماد بود. کسانی از جمله امام شافعی از وی حدیث شنیده اند. اصل او از کوفه و مولدش سمرقند و
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) فضل بن یحیی بن خالدبن برمک برمکی . رجوع به فضل ... شود.
ابوالهوللغتنامه دهخداابوالهول . [ اَ بُل ْ هََ] (اِخ ) الحمیری . شاعری از عرب معاصر مهدی و رشید عباسی و فضل بن یحیی بن خالدبن برمک . و ابن الندیم گوید او را پنجاه ورقه شعر است . رجوع به کتاب الحیوان جاحظ ج 5 ص 30 و رجوع به کتاب ا
دیر ماسرجبیسلغتنامه دهخدادیر ماسرجبیس . [ دَ رِ س َ ج َ ] (اِخ ) ابوالفرج و خالدی گویند که آن در نزدیک سامره است . شابشتی گوید دیر ماسرجبیس در عانة است و عانة شهر آبادی است بر کناره ٔ فطرت و این دیر در آن شهر است و دیری زیبا و با صفاست و راهبان بسیار دارد. گویند در این مکان قبر مادر فضل بن یحیی برمکی
راشتلغتنامه دهخداراشت . (اِخ ) بلده ای باقصای خراسان و آن آخر حدود خراسان باشد. (از معجم البلدان ). قصبه ای است در اقصای خراسان و در 80 فرسنگی ترمذ، که بسبب وقوع این قصبه در بین دوکوه ، حمله ٔ اقوام مغول بکشورهای اسلامی برای غارت ازاینجا شروع شده است ، و فضل
فضللغتنامه دهخدافضل . [ ف ُ ض ُ ] (ع اِ) جامه ٔ بادروزه که زنان در وقت عمل و کار پوشند. || (ص ) جامه ٔ بادروزه پوشنده . (منتهی الارب ).
فضللغتنامه دهخدافضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال <span class="hl" dir="ltr
فضلفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نقص] کمال؛ دانش؛ علم.۲. برتری.۳. بخشش؛ احسان؛ نیکویی.۴. [قدیمی] افزونی.
حدیث مفضللغتنامه دهخداحدیث مفضل . [ ح َ ث ِ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) حدیثی معروف است که چنین آغاز شود: «بم یعرف الناجی ؟...» و آنرا شرحها نوشته اند.
ابوالمفضللغتنامه دهخداابوالمفضل . [ اَ بُل ْ م ُ ف َض ْ ض َ ] (اِخ ) نعمان بن عمر. محدث است و ابن میسره از او روایت کند.