فغاکلغتنامه دهخدافغاک . [ ف َ ] (ص ) ابله . نادان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک . منجیک .همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم .<p class="a
فغاکفرهنگ فارسی عمید۱. نادان؛ ابله؛ احمق: ◻︎ آن کت کلوخروی لقب کرد خوب کرد / زیرا لقب گران نَبُود بر دل فغاک (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۵).۲. حرامزاده.
پیکوری گذراamaurosis fugaxواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ کوتاه نابینایی یا کوری نسبی یک چشم که حداکثر ده دقیقه به طول میانجامد
نغاکلغتنامه دهخدانغاک . [ ن ِ ] (ص ) ابله . نادان . حرام زاده را نیزگویند و به عربی ولدالحرام خوانند. (برهان قاطع). مصحف فغاک است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فغاک شود.
آکلغتنامه دهخداآک . (پسوند) ر تباک و خاشاک و خباک و سوزاک و فغاک و کاواک و مغاک و نماک ، حرف نسبت است . و در خوراک و پوشاک افاده ٔ لیاقت کند.
آنکتلغتنامه دهخداآنکت . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه ترا : آنکت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک .منجیک .
بچه ٔکولغتنامه دهخدابچه ٔکو. [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بچه که از کوچه بردارند و پرورش دهند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). کودکی که از راهگذر برداشته باشن
فزاکلغتنامه دهخدافزاک . [ ف َ ] (اِ) فرق سر و کله ٔ سر. || (ص ) پلید و مردار و پلشت . (برهان ). فژاک .فژاکن . فژاگین . پژاگن . فزه . فژه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پلید. چرکن و چرک آلود. (آنندراج ) : همانا که چون تو فزاک آمدم دگر چون تو ابله فغاک آمدم .<p c