فلحیلغتنامه دهخدافلحی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهواز که دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فلعلغتنامه دهخدافلع. [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن چیزی را و بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکافتن . (تاج المصادر بیهقی ): فلع رأسه بالسیف و الحجر. || واضح ساختن . (از اقرب الموارد).
فلعلغتنامه دهخدافلع. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِمص ) کفتگی و ترکیدگی پای و جز آن . ج ، فلوع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
آییننامة بینالمللی کالای فلة پرچگالیinternational maritime solid bulk cargoes codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که مقررات چگونگی حمل و بارگیری ایمن کالاهای فلة پرچگالی را تعیین میکند متـ . آییننامة بکاف IMSBC code
کشتی نیمهبارگُنجیsemi-container shipواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کشتی برای حمل بارگُنج و کالاهای فلهای و نیمفلهای و کشتیهای رورو
حثفلةلغتنامه دهخداحثفلة. [ ح َ ف َ ل َ ] (ع مص ) نوشیدن حثفل را از دیگ . (فعل بی مصدر در منتهی الارب ).
حافلةلغتنامه دهخداحافلة. [ ف ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث حافل . پر. بسیار. کثیر : الا آنکه نعمت حق سبحانه و بحمده در بازمانده ٔ امیر ماضی سایغاللسان وصافیةاللباس است و نامیةالغراس و ناصرةالاکناف و حافلةالاخلاف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 460</sp
حفلةلغتنامه دهخداحفلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) انبوهی و بسیاری . (غیاث ). حفل . || اخذ للامر حفلته ؛ کوشش کرد در کار.
حوفلةلغتنامه دهخداحوفلة. [ ح َ ف َ ل َ ] (ع مص ) منتفخ و پرباد گردیدن سر نره . || (اِ) سر نره . (منتهی الارب ). حشفة.