فليوندیکشنری عربی به فارسیطفلي که در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد , فرزند خوانده , بچه تعميدي , پسر تعميدي , مرد تعميدي
فیلگونلغتنامه دهخدافیلگون . (ص مرکب ) پیلگون . (فرهنگ فارسی معین ). به رنگ فیل . فیل رنگ . || دارای جثه ای شبیه فیل . فیل مانند. فیلوار.
فیلونلغتنامه دهخدافیلون . [ لُن ْ ] (اِخ ) در قرن دوم میلادی میزیست . از مردم فنیقیه بود و چون تألیفات خود را به زبان یونانی نوشت به یونانی معروف گشت . کتاب او در تاریخ فنیقیه است و به نام یکی از حکمای قدیم فنیقیه سان خود خونیاتن نام دارد. از کتاب او قسمتهایی باقی مانده است که مربوط به خلقت و