فناپذیرلغتنامه دهخدافناپذیر. [ ف َ پ َ] (نف مرکب ) آنکه فانی شود. فانی . مقابل فناناپذیر.(فرهنگ فارسی معین ). فناشونده و فانی . (آنندراج ).
سنگ و سبولغتنامه دهخداسنگ و سبو. [ س َ گ ُس َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) همانند سنگ و سبو. کنایه از ناپایداری . فناپذیری . از بین رفتن : نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست . حافظ.رجوع به سنگ شود.