فنخرلغتنامه دهخدافنخر. [ ف ِ خ ِ ] (ع ص ) سخت و درشت که در سُرون زدن باقی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فنخرلغتنامه دهخدافنخر. [ ف ُ خ ُ ] (ع ص ) بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فُناخر شود.
فنخیرلغتنامه دهخدافنخیر. [ ف ِ ] (ع ص ) مرد بسیار نازنده وفخرکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) سنگ مانندی است نرم و بزرگ که بر بالای کوه برآمده و جدا باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فناخرلغتنامه دهخدافناخر. [ ف َ خ ِ ] (اِخ ) نام کوره ای است به فارس داخل اردشیرخره . (آنندراج ) (از معجم البلدان ). اکنون جایی بدین نام نیست .
فناخرلغتنامه دهخدافناخر. [ ف ُ خ ِ ] (ع ص ) بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنکه از باد پر گرداند سوراخ بینی را. (منتهی الارب ). بزرگ بینی . (از اقرب الموارد).
فنخرةلغتنامه دهخدافنخرة. [ ف َ خ َ رَ ] (ع مص ) سوراخ بینی گشاده راپرباد گردانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فنخرةلغتنامه دهخدافنخرة. [ ف ُ خ ُ رَ ] (ع ص ) زن بزرگ جثه . (از اقرب الموارد). مؤنث فنخر. (منتهی الارب ).
فنخرةلغتنامه دهخدافنخرة. [ ف َ خ َ رَ ] (ع مص ) سوراخ بینی گشاده راپرباد گردانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فنخرةلغتنامه دهخدافنخرة. [ ف ُ خ ُ رَ ] (ع ص ) زن بزرگ جثه . (از اقرب الموارد). مؤنث فنخر. (منتهی الارب ).