فهمیدگویش اصفهانی تکیه ای: bešfahmâ طاری: bešfahmâ طامه ای: boyfahmâ طرقی: bešfahmâ کشه ای: bešfahmâ نطنزی: bašfahmâ
فهمیدگویش خلخالاَسکِستانی: bəfaməstəš دِروی: bə.fam.əs.əš شالی: bə.fam.əs.əš کَجَلی: be.fahm.əst.eš کَرنَقی: bəfa:məsše کَرینی: bəfa:məsəš کُلوری: bəfaməsəš گیلَوانی: bəfaməs لِردی: bəfaməsəš
فهمیدگویش کرمانشاهکلهری: fâmɪ گورانی: fâmɪ سنجابی: fâmɪ کولیایی: afâmɪ زنگنهای: fâmɪ جلالوندی: famɪ زولهای: famɪ کاکاوندی: famɪ هوزمانوندی: famɪ
میفهمدگویش خلخالاَسکِستانی: famə دِروی: fam.ə شالی: fam.ə کَجَلی: me.fahm.e/iya کَرنَقی: fa:me کَرینی: fa:mə کُلوری: famə گیلَوانی: famə لِردی: famə
میفهمدگویش کرمانشاهکلهری: fâmyâd گورانی: fâmyâd سنجابی: fâmyâd کولیایی: afâmyâd زنگنهای: fâmyâd جلالوندی: mafame: زولهای: mafame: کاکاوندی: mafame: هوزمانوندی: mafame:
فهامتلغتنامه دهخدافهامت . [ ف َ م َ ] (ع مص ) فهمیدن و درک کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فهامة شود.
فهمیدنلغتنامه دهخدافهمیدن . [ ف َ دَ ] (مص جعلی ) از فهم و علامت مصدر فارسی . (یادداشت مؤلف ). دریافت کردن . دریافتن . ادراک کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
فهمیدنیلغتنامه دهخدافهمیدنی . [ ف َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل فهمیدن . دریافتنی . قابل درک . رجوع به فهمیدن شود.
فهمیدهلغتنامه دهخدافهمیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) دریافت شده . درک شده . || دانا. عالم : آدم فهمیده ای است . || باخبر. مطلع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فهم و فهمیدن شود.
لَا تَفْقَهُونَفرهنگ واژگان قرآننمي فهميد(کلمه فقه يعني فهميدن چیزی ودرپي آن در پذيرش و تصديقش استقرار يافتن)
معایاةلغتنامه دهخدامعایاة. [ م ُ ] (ع مص ) سخن و جز آن دشوار آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سخنی آوردن که مقصود از آن را نتوان فهمید. (از اقرب الموارد).
فهمیدنلغتنامه دهخدافهمیدن . [ ف َ دَ ] (مص جعلی ) از فهم و علامت مصدر فارسی . (یادداشت مؤلف ). دریافت کردن . دریافتن . ادراک کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
فهمیدنیلغتنامه دهخدافهمیدنی . [ ف َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل فهمیدن . دریافتنی . قابل درک . رجوع به فهمیدن شود.
فهمیدهلغتنامه دهخدافهمیده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف ) دریافت شده . درک شده . || دانا. عالم : آدم فهمیده ای است . || باخبر. مطلع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فهم و فهمیدن شود.