فارقةلغتنامه دهخدافارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث فارق . رجوع به فارق شود.- علامت فارقة ؛ نشانه ای که برای امتیاز دو چیزدر میان آنها گذارند. در همین لغت نامه منظور از فارقه دو خط عمودی است که معانی مختلف یک لغت را از یکدیگر جدا میکند بدینسان : ||
فارقهفرهنگ فارسی معین(رِ قَ یا قِ) [ ع . فارقة ] (اِفا.) 1 - مؤنث فارق ؛ ج . فارقات . 2 - نشانه ای که برای امتیاز دو شی ء میان آن ها نهند. 3 - نشانه ای که معنی ای را از معنی دیگر جدا کند.
فورکیلغتنامه دهخدافورکی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به فورک که نام جد خاندانی است . (سمعانی ). || شاید هم منسوب به ده فورک باشد.
فارقیلغتنامه دهخدافارقی . [ رِ ] (اِخ ) عبدالکریم بن عبدالحاکم بن سعید. از وزیران دولت فاطمی مصر و پدرش از قضاة بود. و اولین کسی بود که وزارت این خاندان را به عهده گرفت مرگ او در سال 454 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی ص 540</s