فوریونلغتنامه دهخدافوریون . (معرب ، اِ) محرف و معرب پورترون یونانی . عاقرقرحا. اککرا. (فرهنگ فارسی معین ). به لغت یونانی داروئی باشد که آن را عاقرقرحا گویند، و آن بیخ طرخون رومی است و به عربی عودالقرح خوانند. درد دندان را سود دارد. (برهان ).
فورانلغتنامه دهخدافوران . [ ف َ وَ ] (ع مص ) جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن . || جوشیدن رگ و برجستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دمیدن بوی مشک . (منتهی الارب ). رجوع به فوج ، فوح و فوخ شود.
فورانلغتنامه دهخدافوران . (اِخ ) نام شهر کنوج است که از شهرهای هند باشد. (برهان ). ظاهراً جمع فور است که نام عمومی شاهان کنوج بوده ، و مؤلف برهان در اطلاق جمع آن بر شهر اشتباه کرده است . رجوع به فور شود.
آککرالغتنامه دهخداآککرا. [ ک ِک ْ ] (اِ) عاقرقرحا. عقار کوهان . فوریون . عقر کوهن . تاغندست . قدم اسکندر. کژترخون . کج طرخون . کلیکان . طرخون رومی . رجوع به عاقرقرحا شود.
عاقرقرحالغتنامه دهخداعاقرقرحا. [ ق ِ ق َ ] (معرب ، اِ) نباتی است که در دمشق عود القرح خوانند و به یونانی فوریون و به شیرازی اکر. و نیکوترین او آن بود که تیز و محرق بود و زبان را به غایت بسوزاند و فربه بود و طاهر و غلیظ و چون بشکند اندرون وی سپید بود و آن بیخ طرخون رومی است و گویند جبلی است و طبیع