فومةلغتنامه دهخدافومة. [ م َ ] (ع اِ) خوشه . || آنچه به دو انگشت برداشته شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، فُوَم . (اقرب الموارد).
فامیةلغتنامه دهخدافامیة. [ ی َ ] (اِخ ) شهر بزرگی است و یک ناحیه است از سواحل حمص . (از معجم البلدان ). شهری است به شام . (منتهی الارب ).
فوملغتنامه دهخدافوم . [ ف ُ وَ ] (ع ق ) قطعه فوماً؛ پاره پاره برید آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ فومة. (اقرب الموارد).
پرزهلغتنامه دهخداپرزه . [ پ ِزَ / زِ ] (اِ) اندکی از چیزی چون نمک و مشک و جز آن که با نوک دو انگشت ابهام و سبّابه برگیرند. قِبصَه . فُومَه . || نهایت قلیل : یک پرزه نمک .