فاوالغتنامه دهخدافاوا. (ص ) شرمنده و رسوا. (برهان ) : بس که بخشد کف تو درّ و گهربحر شرمنده گشته و فاوا. عمعق بخاری .|| (اِ) شرمندگی و رسوایی . (برهان ).
فاوافرهنگ فارسی عمید۱. شرمنده: ◻︎ بس که بخشد کف تو دُرّ و گهر / بحر شرمنده گشته و فاوا (عمعق: ۱۹۵).۲. رسوا.
فاوهلغتنامه دهخدافاوه . [ وَ ] (اِخ ) روستایی است به طایف . (منتهی الارب ). از مخلفه های طائف است . (از معجم البلدان ).
فحواءلغتنامه دهخدافحواء. [ ف َح ْ ] (ع اِ) دیگ افزار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فحا. رجوع به فحا شود. || مقصود از سخن . (مهذب الاسماء). فحوی . رجوع به فحوی شود.