فَائِزُونَفرهنگ واژگان قرآنموفق - کامياب (اسم فاعل از کلمه فوز به معناي رسيدن و دست يافتن به آرزو است )
فزونلغتنامه دهخدافزون . [ ف ُ ] (ص ، ق ) افزون . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). زیاد. علاوه . بیش : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند ز سالی فزون تر پرستو. رودکی .میلفنج دشمن که دشمن یکی فزون است و دوست ار هزار اندکی . <p clas
فزونیلغتنامه دهخدافزونی . [ ف ُ ] (حامص ) افزونی . بیشی . زیادتی . (یادداشت بخط مؤلف ). بسیاری و افزونی و کثرت و زیادتی . (ناظم الاطباء). فراوانی : بگنج و فزونی نگیری فریب به پی ار فراز آیدت یا نشیب . فردوسی .تو دل را به آز فزونی م
فزونیفرهنگ فارسی عمید۱. افزونی؛ فراوانی؛ بسیاری.۲. [مجاز] برتری.۳. (صفت) [قدیمی] زیادی؛ اضافی؛ مازاد.۴. [قدیمی، مجاز] حرص.