فُرَاتٌفرهنگ واژگان قرآنگوارا (اگر در مورد آب به كار رود منظور آبي بسيار خوش طعم مي باشديا آبي است که سوز عطش را ميشکند ، و يا آبي است که خنک باشد . )
فریاضلغتنامه دهخدافریاض . [ف َرْ ] (اِخ ) چشمه ای است در وادی سباب و گویند نخلستانهایی است از آن مالک بن سعد. (از معجم البلدان ).
فراتلغتنامه دهخدافرات . [ ف ُ ] (اِخ ) ابن فرات ، کنیه ٔ چهار تن از وزراست . (اعلام المنجد). رجوع به ابن فرات شود.
فرادلغتنامه دهخدافراد. [ ف َرْ را ] (ع ص ) فروشنده و سازنده ٔ فرائد. (اقرب الموارد). مرواریدفروش و مرواریدساز. (منتهی الارب ).
دریای فراتلغتنامه دهخدادریای فرات . [ دَرْ ی ِ ف ُ ] (اِخ ) رود فرات : دریای فرات شد ولیکن دریای روان فرات ساکن . نظامی .رجوع به فرات در ردیف خود شود.
فراتلغتنامه دهخدافرات . [ ف ُ ] (اِخ ) ابن فرات ، کنیه ٔ چهار تن از وزراست . (اعلام المنجد). رجوع به ابن فرات شود.