فریمونلغتنامه دهخدافریمون . [ ف َ م َ ] (اِخ ) از دهات آمل بوده است از بخش دابو. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 152 از ترجمه ٔ فارسی ). رجوع به فریمان شود.
فرمیونfermionواژههای مصوب فرهنگستانهر ذره که اسپین نیمدرست داشته باشد و از آمار فرمیـ دیراک تبعیت کند
فرمودنلغتنامه دهخدافرمودن . [ ف َ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم کردن .امر نمودن . فرمان دادن . (ناظم الاطباء) : اگر بگروی تو به روز حساب مفرمای درویش را شایگان . شهید بل