فقسلغتنامه دهخدافقس . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن مرغ بیضه ٔ خود را و بیرون ریختن آنچه در آن است و گویند فاسد کردن آن . || کشتن حیوان را. || گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد).
فقشلغتنامه دهخدافقش .[ ف َ ] (ع مص ) شکستن بیضه را یا شکستن بدست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقس و فقص شود.
فقصلغتنامه دهخدافقص . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن بیضه را و شکافتن سر آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد.) || شکستن هر چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به فقس و فقش شود.
فقیصلغتنامه دهخدافقیص . [ ف َ ] (ع اِ) آهن پاره ای در افزار کشاورزی شبیه به حلقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شاهتره . (از فهرست مخزن الادویه ). شاهترج . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
فکسنیلغتنامه دهخدافکسنی . [ ف َ ک َ س َ ] (ص ) در تداول عوام ، بی ارج . ناچیز. (یادداشت مؤلف ). معمولاً لوازم و اشیاء ازکارافتاده و کهنه را گویند.
فکسنیلغتنامه دهخدافکسنی . [ ف َ ک َ س َ ] (ص ) در تداول عوام ، بی ارج . ناچیز. (یادداشت مؤلف ). معمولاً لوازم و اشیاء ازکارافتاده و کهنه را گویند.
پونتی فکسلغتنامه دهخداپونتی فکس . [ ف ِ ] (اِخ ) کاهنان بزرگ روم را پونتی فکس میخواندند و این مقام در آغاز امر فقط بافراد طبقه ٔ پاتریسیوس اختصاص داشت . در سال 300 ق . م . بموجب قانون «اگولینا» افراد طبقه ٔ پلیس نیز بمقام پونتی فکس نائل آمدند. عده ٔ پنتی فکس ها نخ
پالافکسلغتنامه دهخداپالافکس . [ ف ُ ] (اِخ ) دُن ژوزه دُ. دوک ساراگس ُ از نجبای آراگن که با دفاع دلیرانه ٔ خویش از ساراگس بسال 1809م .1223/ هَ . ق . مشهور گشت . مولد بسال 1780م .<span class="hl"