فیاشللغتنامه دهخدافیاشل . [ ف َ ش ِ ] (اِخ ) درختی است ، و نیز نام آبی ، و نام چند پشته ٔ سرخرنگ . (منتهی الارب ). آبی است ازآن ِ بنی حصین . (معجم البلدان ).
فاصللغتنامه دهخدافاصل . [ ص ِ ] (ع ص ) جداکننده : به دوستی که ندارم ز کید دشمن باک وگر به تیغ بود در میان ما فاصل . سعدی .جداکننده ٔ حق از باطل . (یادداشت بخط مؤلف ). فصیل . || قاطع.- حکم فاصل ؛ حکم قا
فاصلدیکشنری عربی به فارسیکلا ج , موقتي , موقت , فيمابين , فاصله , خلا ل مدت , ايست ميان دو پرده , بادخور
فیشلةلغتنامه دهخدافیشلة. [ ف َ ش َ ل َ ] (ع اِ) سر نره و سر نره ٔ کلان . (منتهی الارب ). ج ، فیاشل . (اقرب الموارد).