خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
فیال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
فیال
/fayyāl/
معنی
فیلبان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
فیال
لغتنامه دهخدا
فیال . (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد که دارای 87 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، چغندر و باقلاست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
فیال
لغتنامه دهخدا
فیال . [ ف َی ْ یا ] (خ ص ) صاحب فیل و پیلبان . (منتهی الارب ) : فیالان سلطان بر پی آن فیلان برفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
فیال
لغتنامه دهخدا
فیال .(اِ) زمینی را گویند که بار اول آن را زراعت کرده باشند. (برهان ). زمینی که اول بار بکارند. (اسدی ). مؤلف نویسند: غلط است و معنی «ابتکار» دارد و در شعر بوشکور که شاهد اسدی است «از فیال » یعنی «ابتکاراً واز روی ابتکار». در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه...
-
فیال
لغتنامه دهخدا
فیال .(ع اِ) بازیی است مر فتیان عرب را. (منتهی الارب ).
-
فیال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] fayyāl فیلبان.
-
فیال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fa(i)yāl اول؛ آغاز؛ ابتدا: ◻︎ بر این داستان کش بگفت از فیال / اَبَر سیصدوسیوسه بود سال (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۳).
-
فیال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تیری که پیکان آن دو شاخ باشد.
-
جستوجو در متن
-
فینال
لغتنامه دهخدا
فینال . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) زمینی که اول بکارند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مصحف فیال . رجوع به فیال شود.
-
ابتکاراً
لغتنامه دهخدا
ابتکاراً. [ اِ ت ِ رَن ْ ] (ع ق ) ابتداءً. از فیال .
-
فیلة
لغتنامه دهخدا
فیلة. [ ف َ ل َ ] (ع مص ) خطا کردن . || ضعیف و سست گردیدن . || خطا کردن رای کسی در بازی فیال . || سست رای شدن مرد. (منتهی الارب ). رجوع به فیلولة شود.
-
زمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zamīk] za(e)min ۱. سطحی که در زیر پا قرار دارد: چادرش روی زمین کشیده میشد.۲. (نجوم) سومین سیارۀ منظومۀ شمسی.۳. خشکی مورد تصرف کسی؛ مِلک.۴. محلی برای کشاورزی؛ مزرعه.۵. [قدیمی] سرزمین.〈 زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کا...
-
دنا
لغتنامه دهخدا
دنا. [ دِ ] (اِخ ) کوهی است در فارس واقع در میان ناحیه ٔ تل خسروی کوه گیلویه و بلوک سرحد شش ناحیه . در این کوه در جنوب بروجردو فیال رگه هایی موجود است که جزو حوضه ٔ زاگرس می باشد. (از یادداشت مؤلف ) (از جغرافیای طبیعی کیهان ).
-
فیلبان
لغتنامه دهخدا
فیلبان .(ص مرکب ، اِ مرکب ) پیلبان . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه از پیل مراقبت و نگهداری می کند، یا آنکه بر فیل سوار شود و با کجک بر سرش کوبد و او را براند. نگهبان فیل . پیلوان . فیلوان . فیال : فیل خوابی بیند و فیلبان خوابی ؛ هر کسی به فکر خودش است . ...
-
فیلک
لغتنامه دهخدا
فیلک . [ ل َ ] (اِ) پیلک . بیلک . فیال . تیری که پیکان آن دوشاخ باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : یکی فیلکی سوده ، سندان گذاربزد دوخت برهم ز فرش استوار. اسدی .|| (اِ مصغر) مصغرِ فیل . بچه فیل . فیل کوچک . پیل چه . پیل بچه .