فیغانلغتنامه دهخدافیغان . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که دارای 508 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، لبنیات و کاردستی مردم بافتن قالی و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فغانلغتنامه دهخدافغان . [ف َ ] (صوت ) افغان . (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ تأسف ، یعنی آه ، دریغا، دردا. (ناظم الاطباء). ای فریاد. ای وای . امان : فغان از این غراب بین و وای اوکه در نوا فگندمان نوای او. منوچهری .چه گویم ای رسول هجر
فیغانونلغتنامه دهخدافیغانون . [ ] (معرب ، اِ) به رومی سداب است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سداب شود.
فیغانونلغتنامه دهخدافیغانون . [ ] (معرب ، اِ) به رومی سداب است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سداب شود.