فینانلغتنامه دهخدافینان . [ ف َ ] (ع ص ) مرد دراز و نیکو موی . || شَعر فینان ؛ موی دراز و نیکو. (منتهی الارب ).
فنانلغتنامه دهخدافنان . [ ف َن ْ نا ] (ع اِ)گورخر که تگ و رفتار گوناگون دارد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حمارالوحش . (فهرست مخزن الادویه ).
فنونلغتنامه دهخدافنون . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شیوه ها. روش ها. || آداب و اصول : نگار خویش را گفتم نگارانیم من در فنون عشق جاهل . منوچهری . || انواع . اقسام : ای در اصول ف
غسانیةلغتنامه دهخداغسانیة. [ غ َس ْ سا نی ی َ ] (اِخ ) زنی ادیبه از ادبای مشهور اندلس بود و چون از مملکت بجانه بود به غسانیه بجانیه معروف است . از اشعار اوست :عهدتم و العیش فی ظل وصلهم انیق و روض الوصل اخضر فینان لیالی سعد لایخاف علی الهوی عتاب و لایخشی علی الوصل هجران .<p c