فیوملغتنامه دهخدافیوم . [ ف َی ْیو ] (اِخ ) نام ولایت غربی به مصر، و تا فسطاط چهار روز راه است که مسافت دوروزه راه از آن بیابان بی آب و علف است . (از معجم البلدان ). رجوع به فیون شود.
فوملغتنامه دهخدافوم . (ع اِ) سیر. || گندم . || نخود. || نان . || هر دانه ای که از آن نان پزند. || هر عقده ٔ لقمه ٔ بزرگ . || هر عقده از سیر و پیاز. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
فوملغتنامه دهخدافوم . [ ف ُ وَ ] (ع ق ) قطعه فوماً؛ پاره پاره برید آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ فومة. (اقرب الموارد).
علی فیومیلغتنامه دهخداعلی فیومی . [ ع َ ی ِ ف َی ْ یو ] (اِخ ) ابن محمدبن علی مقری فیومی . مورخ بود و در سال 770 هَ . ق . درگذشت . او راست : نثرالجمان فی تراجم الاعیان . (از معجم المؤلفین از فهرس المخطوطات المصوره ٔ لطفی عبدالبدیع).
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) بطنی است از قبیله ٔ بنی کلاب که در فیوم مصر سکونت دارند. (از معجم قبایل العرب از تاریخ فیوم ص 13).
لواسیلغتنامه دهخدالواسی . [ ل َ ] (اِخ ) شهر ویرانی به فیوم و آن شهری باشد بلاشک که بدانجا مسجدی از موسی بن عمران (ع ) است و هم آلتی که بدان چشمه فیوم را یوسف صدیق اندازه کرد. (از معجم البلدان ).
اهریتلغتنامه دهخدااهریت . [ اِ ] (اِخ ) نام دو قریه است به مصریکی به هناء و دیگری در فیوم . (از معجم البلدان ).
اطوابلغتنامه دهخدااطواب . [ اَطْ ] (اِخ ) از قرای فیّوم است . و نام آن هنگام فرمانروایی عبداﷲبن سعدبن ابی سرح بر مصر آمده است و در مصر شنیدم که اطواب و فیوم از اعمال بهنسا از نواحی مصر است و دو موضع مزبور نزدیک به یکدیگراند. (از معجم البلدان ).