کابللغتنامه دهخداکابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در <span class="hl" dir="l
تاونلغتنامه دهخداتاون . [ وَ ] (اِ) گوساله ای که به جفت بندند کشت زمین را. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286). این کلمه مصحف تاوَل است .
زحافةلغتنامه دهخدازحافة. [ زَح ْ حا ف َ ](ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه است . بسیار خزنده . ج ، زَحّافات . || طائفه ای از حیوانات که با خزیدن راه میروند. خزندگان . رجوع به زَحّافات شود. || (در اصطلاح مولدان ) وسیله و ابزار هموار ساختن زمین برای کشت است . ماله . مسلفه . (از معجم الوسیط) (از قاموس عصر
سوریهلغتنامه دهخداسوریه . [ ری ی َ ] (اِخ ) شام کشوری است جمهوری از جمله ٔ کشورهای آسیای غربی که در کنار شرقی بحرالروم قرار دارد و کشورهای لبنان ، عراق ، ترکیه از جنوب و مشرق و شمال آنرا محدود میسازند. قریب 194364 کیلومتر مربع مساحت دارد و <span class="hl" dir
خرصلغتنامه دهخداخرص . [ خ َ ] (ع مص ) حرز کردن میوه بر درخت و کشت زمین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || دروغ گفتن . || به تخمین و گمان سخن گفتن . || بستن . سد کردن . (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (منتهی الارب ). منه : خرص النهر؛ بست نهر را. (منتهی
قابللغتنامه دهخداقابل . [ ب ِ ] (اِخ ) قابیل . فرزند آدم که بر برادر خود هابیل رشک برده او را کشت . رجوع به قابیل شود.
قابللغتنامه دهخداقابل . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قبول . پذیرا. پذیرنده . قبول کننده . (غیاث ). مستعد قبول : قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم . خاقانی .آن قابل امانت در قالب بشرو آن عامل ارادت
چقابللغتنامه دهخداچقابل . [ چ َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد که در 9 هزارگزی خاور چقلوندی ، کنار راه شوسه ٔ چقلوندی به بروجرد واقع است . جلگه و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود بابالی
چقابللغتنامه دهخداچقابل . [ چ َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رومشکان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در42 هزارگزی جنوب کوهدشت و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔخرم آباد بکوهدشت واقع است . جلگه و معتدل است و <span class="hl" dir="ltr"
چقابللغتنامه دهخداچقابل . [ چ َ ب َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ای است در سه فرسخی نهاوند که خاکش متصل بخاک بروجرد است . محلی است کوهستانی و در زمستان پربرف که در سمت جنوب چشمه ٔ آب و دره ای دارد که بدره ٔ باغ معروف است و آب چشمه به سمت شمال جاری است و اراضی مزرعه را که متصل به ک
چقابللغتنامه دهخداچقابل . [ چ َ ب َ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی باختر کوهدشت و 42 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت واقع است . جلگه و معتدل است و <span class="hl" dir="
چهارمقابللغتنامه دهخداچهارمقابل . [ چ َ / چ ِ م ُ ب ِ ] (اِ مرکب ) چهاربرابر. ضعف دوبرابر. دو برابر دو چند. || عددی که چهار بار در نفس خود ضرب شود. اما این معنی که در برخی از فرهنگها آمده است بر اساسی نمی نماید. و چهار مقابل به معنای نخستین متداول است و به معنی آخ