قازوزلغتنامه دهخداقازوز. (ع اِ) کوزه ٔ آب . کاسه . شیشه ٔ خرد. طشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قازوزه شود.
کوزآویزلغتنامه دهخداکوزآویز. (اِ مرکب ) هر چیزی که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به کوزه آویز شود.
کزجلغتنامه دهخداکزج . [ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان خلخال . کوهستانی و گرمسیر است و 946 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4</
کززلغتنامه دهخداکزز. [ ک َ زَ ] (ع اِمص ) زفتی . (منتهی الارب ). بخل . (اقرب الموارد). بخل و زفتی ، یقال ذوکزز، ای ذوبخل . (ناظم الاطباء).