واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
کار و کاچارلغتنامه دهخداکار و کاچار. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کار و لوازم آن . کار و اسباب کار : تا میان بسته اند پیش امیردر تک و تاز کار و کاچارند. ناصرخسرو (دیوان ص 128).رجوع به کار و رجوع به کاچا
قارلغتنامه دهخداقار. (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . در 7000 گزی جنوب خاور سنندج و 2000گزی خاور شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . در دامنه واقع و هوای آن سردسیری است . 171</sp
قارلغتنامه دهخداقار. (ترکی ، اِ) برف . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : چشم این دائم سپید از اشک حسرت همچو قارروی آن دائم سیاه از آه محنت همچو قیر. انوری .تا چو قیر است و قار در شب و روزساحت و عرصه ٔ قفار و بحارروز خصمت سیاه
قارلغتنامه دهخداقار. (ع اِ) قیر. (برهان ) (قاموس ). قیر که بر کشتی و جز آن مالند. (آنندراج ). زفت . زفت رومی : بکشتند از ایشان ده و دو هزارهمی دود و آتش برآمد چو قار. فردوسی .به دیده چو قار و به رخ چون بهارچو می خورده و چشم او
دریای قارلغتنامه دهخدادریای قار. [ دَرْ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دریای سیاه : کزو گشت هامون چو دریای قاردرآمد به جنبش زمین از سوار.فردوسی .
ذوالفقارلغتنامه دهخداذوالفقار. [ ذُل ْ ف ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوالحسن احمد ذوالفقار شود. (معجم المطبوعات ).
حسن نقارلغتنامه دهخداحسن نقار. [ ح َ س َ ن ِ ن َق ْ قا ] (اِخ ) ابن داودبن حسن قرشی کوفی مقری مکنی به ابوعلی که درکوفه 352 هَ . ق . درگذشت . او راست : «اصول النحو» و «قراءة الاعشی » و «اللغة». (هدیة العارفین ج 1 ص <span class="hl