قاطعلغتنامه دهخداقاطع. [ طِ ] (اِخ ) طایفه ای از قبیله ٔ بنی طرف از قبائل عرب خوزستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 92).
قاطعلغتنامه دهخداقاطع. [ طِ ] (ع ص ) از مرغان ، که به گرم سیر و سردسیر روند در موقعی معلوم از سال ، خلاف آید. ج ، قواطع.
قاطعلغتنامه دهخداقاطع. [ طِ ] (ع ص ) برنده . جداکننده . تیز و بران . (ناظم الاطباء) : کید قاطع مگو که واصل ماست کید چون گردد آفتاب منیر. خاقانی .- برهان قاطع ؛ حجة قاطع. حجتی که شبهه و شک را میبرد <span clas
مرغ توفان دیومِدی ترسوDiomedea cautaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دیومِدیان و راستۀ کبوتردریاییسانان با بدن سفید و سر خاکستری تیره که روی پر و دم آن سیاه و زیرش سفید است؛ منقار آن زرد است و لکهای تیره در بخش پایینیِ نوک آن وجود دارد
چکاتهلغتنامه دهخداچکاته . [ چ َ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نشتای شهرستان شهسوار که در 16 هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و سه هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ شهسوار به چالوس واقع است و 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کته . مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم ، در یک زه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی ، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله . و رجوع به کوته کردن شود.
کوتهلغتنامه دهخداکوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر : زندگانی چه کوته و چه درازنه به آخر بمرد باید باز؟ رودکی .چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .<b
کوتهیلغتنامه دهخداکوتهی . [ ت َ ] (حامص ) کوتاهی . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نسیم باد صبا دوشم آگهی آوردکه روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ.شب در بهار روی گذارد به کوتهی آن زلف
قاطعینلغتنامه دهخداقاطعین . [ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاطع در حالت نصبی و جری . || مستأجرین . (آنندراج ) (؟). || مسافرین . (غیاث ).
قاطعالشهوهلغتنامه دهخداقاطعالشهوه . [ طِ عُش ْ ش َ وَ ] (ع ص مرکب )(دوای ...) دوائی است که شهوت را ببرد : آن سیه رو که نام او قهوه ست دافعالنوم و قاطعالشهوه ست .
قاطعالمنیلغتنامه دهخداقاطعالمنی . [ طِ عُل ْم َ نی ی ] (ع ص مرکب ) هر دوائی مسخن مجفف است مانند سداب و شاهدانه و یا مبرد و مخدر مانند افیون و کاهوو یا مبرد قوی مانند کافور. (فهرست مخزن الادویة).
predominatedدیکشنری انگلیسی به فارسیغالب بود، مستولی شدن بر، قاطع بودن، نفوذ قاطع داشتن، مسلط بودن، چربیدن
predominatingدیکشنری انگلیسی به فارسیغالب، مستولی شدن بر، قاطع بودن، نفوذ قاطع داشتن، مسلط بودن، چربیدن
predominatesدیکشنری انگلیسی به فارسیغالب است، مستولی شدن بر، قاطع بودن، نفوذ قاطع داشتن، مسلط بودن، چربیدن
قاطعینلغتنامه دهخداقاطعین . [ طِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاطع در حالت نصبی و جری . || مستأجرین . (آنندراج ) (؟). || مسافرین . (غیاث ).
قاطع بودنلغتنامه دهخداقاطع بودن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) یقین داشتن . قطع داشتن . || برّا بودن . || صاحب تصمیم بودن . درست اجرا کننده بودن .
قاطع رحملغتنامه دهخداقاطع رحم . [ طِ ع ِ رَ ح ِ ] (ص مرکب ) کسی که خویشی راببرد و پیوند برادری را گسسته کند. (ناظم الاطباء)
خط قاطعلغتنامه دهخداخط قاطع. [ خ َطْ طِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی که ببرد و قطع کند یک جزء از دایره را. (ناظم الاطباء). || هر خطی که صفحه یا جسم یا خطی دیگر را قطع کند و با آن زاویه ای بسازد.
متقاطعلغتنامه دهخدامتقاطع. [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) از هم دیگر برنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). جدا شونده یکی از دیگری . هر دو چیزی که به هم برسند و سپس از هم جدا گشته یکدیگر را قطعکنند. خاجی شکل و صلیبی شکل . (ناظم الاطباء). آنچه که به چیزی دیگر برسد و آن را قطع کند. (فرهنگ
مقاطعلغتنامه دهخدامقاطع. [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مَقطَع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مقطع شود. || مقاطع الاودیة؛ اواخر وادیها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مقاطعالانهار؛ گذرگاههای آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گدارهای جوی ها. (ناظم
مقاطعلغتنامه دهخدامقاطع. [ م ُ طِ ] (ع ص ) قطعکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چیزی را به اجاره گیرنده . (غیاث ) (آنندراج ). چیزی رابه اجاره گیرنده و مقاطعه کننده . (ناظم الاطباء). مقاطعه کار. پیمانکار. که مقاطعه کند : میرزا علی خان امین الدوله را که از جان
اقاطعلغتنامه دهخدااقاطع. [ اَ طِ ] (ع اِ) ج ِ قطیع. (منتهی الارب ). گله های گوسفندان و ستوران و رمه ٔگاوان . || جمیع آنچه از درخت بریده شود وزود آتش گیرد. (آنندراج ). رجوع به قطیع شود. || ج ِ اقطع. (ناظم الاطباء). رجوع به اقطع شود.