قاعةلغتنامه دهخداقاعة. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است از بلاد سعدبن زید مناةبن تمیم و پیش از یبرین واقع است . (معجم البلدان ).
کوهچهلغتنامه دهخداکوهچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کوه کوچک و خرد. (آنندراج ). مصغر کوه . تپه و کوه خرد. (ناظم الاطباء). کوه کوچک . کوه خرد. (فرهنگ فارسی معین ).
قوههلغتنامه دهخداقوهه . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، سکنه ٔ آن 346 تن .آب آن از قنات و رود کران . محصول آن غلات ، بنشن ، صیفی ، چغندر قند، لبنیات ، قلمستان و میوجات . شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است . راه مال
قوههلغتنامه دهخداقوهه . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران . آب آن از رودخانه ٔ جاجرود. محصول آن غلات ، صیفی ، چغندر قند و شغل اهالی آنجا زراعت است . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قوهةلغتنامه دهخداقوهة. [ هََ ] (ع اِ) شیر مزه برگردیده چنانکه در آن اندکی شیرینی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
قوهیةلغتنامه دهخداقوهیة. [ هی ی َ ] (ص نسبی ) مؤنث قوهی . نسبت است به قوهستان معرب کوهستان . (المعرب جوالیقی ص 264). رجوع به قوهی شود.
درقاعةلغتنامه دهخدادرقاعة. [ دُ ع َ ] (ع اِ) اصل آن دورالقاعة است به معنی حصارهای منزل . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
رقاعةلغتنامه دهخدارقاعة. [ رَ ع َ ] (ع اِمص ) یا رقاعت . گولی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) ناظم الاطباء). حمق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
رقاعةلغتنامه دهخدارقاعة. [ رَ ع َ ] (ع مص ) رقاعت . گول ابله و احمق شدن و کم عقل گشتن . (یادداشت مؤلف ). کالیو شدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 405). احمق شدن . شارح مقامات حریری گفته : رقاعة به معنی گولی و احمقی یا پررویی یا کمی شرم است .(از اقرب الموارد). || ا
لقاعةلغتنامه دهخدالقاعة. [ ل ُق ْ قا ع َ ] (ع ص ) گول . || لقب نهنده مردم را. فسوس کننده . || مرد نیک زیرک ، سخن ساز حاضرجواب . (منتهی الارب ). مرد بسیارگوی و حاضرجواب . (منتخب اللغات ). ج ، لقاعات . گویند فی کلامه لقاعات ؛ کنایه از این است که از اقصای حلق سخن میگوید. (منتهی الارب ).