کوادهلغتنامه دهخداکواده . [ ک َ دَ / دِ ] (اِ) چوب آستان در خانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چوب زیرین در که فرودین نیز گویند، ضد بلندین . (فرهنگ رشیدی ). چوب زیر در. (شرفنامه ٔ منیری ). || چوبی که پاشنه ٔ در برآن گردد. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظ
قاعدةلغتنامه دهخداقاعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || (اِ) اصل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بنیاد. (آنندراج ) (زمخشری ). بنیاد دیوار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : سپاه بی حد بود و سلاح بی مر بودولیک قاعده ٔ ملک تو خدای نهاد. <p class="auth
قوادحلغتنامه دهخداقوادح . [ ق َ دِ ] (ع اِ) طعن ها و شتم ها و سرزنش ها. (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ)ج ِ قادحة، مؤنث قادح . رجوع به قادحة و قادح شود.
قوادةلغتنامه دهخداقوادة. [ ق َ دَ ] (ع ص ) زنی را گویند که به جاها رود و زنان بجهت مردان بهم رساند، و مرد این کاره را کس کش گویند. (برهان ). رجوع به قَوّادة شود.
principleدیکشنری انگلیسی به فارسیاصل، قاعده، قاعده کلی، حقیقت، منشاء، مبدا، مبادی واصول، طریقت، سر چشمه، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی
قاعدهفرهنگ فارسی عمید۱. روش؛ شیوه.۲. = قانون۱۳. (صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است.۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل.
قاعدهفرهنگ فارسی معین(عِ دَ یا دِ) [ ع . قاعدة ] 1 - (اِفا.) مؤنث قاعد. 2 - پایه ، اساس . ج . قواعد. 3 - (ص .) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید.
بی قاعدهلغتنامه دهخدابی قاعده . [ ع ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + قاعده ) بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). بی نظم و بدون ترتیب . || بدون اساس . (ناظم الاطباء). || ناصحیح و نادرست . (ناظم الاطباء). برخلاف رسم . و رجوع به قاعده شود.
قاعدهفرهنگ فارسی عمید۱. روش؛ شیوه.۲. = قانون۱۳. (صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است.۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل.
برقاعدهلغتنامه دهخدابرقاعده . [ ب َ ع ِ دَ / دِ ] (ق مرکب ) قاعدةً. برحساب . موافق قاعده و قانون . (ناظم الاطباء): کار وی را بصلح یا بجنگ برقاعده راست بداریم . (تاریخ بیهقی ).