قافله گاهلغتنامه دهخداقافله گاه . [ ف ِ ل َ/ ل ِ ] (اِ مرکب ) جای فرودآمدن قافله . || کنایه از دنیا که جای آمدن و رفتن است : پست منشین که ترا روزی ز این قافله گاه گرچه دیر است همان آخر برباید خاست . ناصرخسرو.</
کافلهلغتنامه دهخداکافله . [ ف ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث کافل : به مجدالدوله و مادرش که کافله ٔ ملک بود نامه ای بنوشت و قزوین به اقطاع خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 384). رجوع به کافل شود.
قافلهلغتنامه دهخداقافله . [ ف ِ ل َ ] (ع اِ)کاروان . (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان : سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب قافله درقافله است و کاروان در کاروان . فرخی .تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد کاروان .<
مهمانسرافرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام کاروانسرا، هتل، متل، مهمانپذیر، مهمانخانه، فندوق، قافلهگاه مهمانی
غوشادلغتنامه دهخداغوشاد. (اِ) جایگاه گاوان و گوسفندان . (فرهنگ اسدی ) (از صحاح الفرس ). جای خوابیدن گاوان و گوسفندان . (برهان قاطع). چاردیوار را گویند که شب هنگام گاوان و گوسفندان و شتران و امثال آن در آنجا باشند. (فرهنگ جهانگیری ). غوشا. آغل . شبگاه . شب غازه . زاغه :
همانلغتنامه دهخداهمان . [ هََ ] (ضمیر مرکب ، ص مرکب ) اشارت است به چیزی که در خاطر ملحوظ است . (آنندراج ). مرکب است از هم + آن . در جمله بدین معنی است : این آن چیزی است که بوده است و متکلم و مخاطب میدانند : کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کز چه شده
پستلغتنامه دهخداپست . [ پ َ ] (ص ) مقابل بالا. پائین . تحت . سفل . زیر. مقابل بالا و روی . مقابل علو و فوق : بیامد چو گودرز را دید، دست بکش کرد وسر پیش بنهاد پست . فردوسی .بکش کرده دست و سرافکنده پست همی رفت تا جایگاه نشست .<b
قافلهلغتنامه دهخداقافله . [ ف ِ ل َ ] (ع اِ)کاروان . (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان : سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب قافله درقافله است و کاروان در کاروان . فرخی .تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد کاروان .<
سالار قافلهلغتنامه دهخداسالار قافله . [ رِ ف ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشرو قافله و قافله باشی . (رشیدی ) (ناظم الاطباء ذیل سالار). مهتر و بزرگ کاروان . (انجمن آرا). آن که رهبری و راهنمایی قافله را بعهده دارد. قافله سالار. رجوع به سالار شود.
قافلهلغتنامه دهخداقافله . [ ف ِ ل َ ] (ع اِ)کاروان . (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان : سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب قافله درقافله است و کاروان در کاروان . فرخی .تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد کاروان .<
هم قافلهلغتنامه دهخداهم قافله . [ هََ ف ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) همراه . هم عنان : ای زخمگه ملامت من هم قافله ٔ قیامت من . نظامی . || نظیر. برابر : هم طارم آفتاب ، رویش ه