قانونی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات نونی کردن، بهطور رسمی شناختن، بهرسمیت شناختن، تصویب کردن، صحه گذاشتن، توشیح کردن، حکم صادر کردن قانون وضع کردن، قانونگذاری کردن، نهادن، مقرر کردن، قرار دادن، بستن، تعیین کردن، مقرر کردن، وضع کردن ازمجلس گذشتن، بهتصویب رسیدن
قانونیدیکشنری فارسی به انگلیسیeffectual, fair , juridical, just, lawful, legal, legislative, legitimate, licit, true, onside, regulation, rightful, solemn, statutory, valid
قانونیدیکشنری فارسی به انگلیسیeffectual, fair , juridical, just, lawful, legal, legislative, legitimate, licit, true, onside, regulation, rightful, solemn, statutory, valid
قانونیفرهنگ فارسی معین[ معر - فا. ] (ص نسب .) منسوب به قانون ، امری که طبق قانون انجام گیرد. مق غیرقانونی .
پیوند قانونیلغتنامه دهخداپیوند قانونی . [ پ َ / پ ِ وَ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اتصال و همبستگی دو قانون . جوش خوردن و پیوند خوردن دو قانون ازدو کشور مختلف و آن دو گونه باشد: کلی و جزئی . کلی آن است که قوانین کشور نخست در کشور دوم و در همان موارد استعمال کشور اول
دندانپزشکی قانونیforensic dentistry, legal dentistry, forensic odontologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از دندانپزشکی که در آن از علم دندانپزشکی برای بررسی و تشخیص جُرم استفاده میشود
دولت قانونیde jure government, government de jureواژههای مصوب فرهنگستاندولتی که براساس ضوابط قانونی شکل گرفته و جامعۀ جهانی آن را به رسمیت شناخته است