قاهرلغتنامه دهخداقاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (ملک ...) محمدبن ملک منصورسیف الدین قلاون . وی پس از کشته شدن برادرش ملک اشرف به دست بیدره به سال 693 هَ . ق . در سن 9 سالگی بسلطنت مصر رسید و به قاهر ملقب گشت . او یک سال در این مقام بما
قاهرلغتنامه دهخداقاهر. [ هَِ ] (ع ص ) شکننده ٔ کامها. (مهذب الاسماء). چیره . غالب . مقهورکننده . (مهذب الاسماء) : قوی کننده ٔ دین محمد مختاریمین دولت محمود قاهر کفار. فرخی .در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر نباش
واگنک پشتِ کارpush carواژههای مصوب فرهنگستانواگن کاری چهارچرخهای برای حمل افراد و مصالح سنگین که میتوان آن را هل داد یا با موتور به حرکت درآورد
فرغون پشتکارtrack dolly, rail dolly, pony carواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای متشکل از چرخ ـ محور با لبه و کفی شبیه به فرغون برای حمل مصالح خط بهصورت دستی در مسافتهای کوتاه
قَاهِرُفرهنگ واژگان قرآنغالب و تأثير گذار(قهر نوعي از غلبه را گويند ، و آن اين است که چيزي بر چيز ديگري چنان جلوه و ظهور کند که آنرا مجبور به قبول اثري از آثار خود نمايد ، اثري که يا بالطبع و يا به عنايت و فرض مخالف با اثر مقهور باشد ، مانند ظهور آب بر آتش که آنرا خاموش ميسازد )
قاهر بالغتنامه دهخداقاهر با. [ هَِ رُ بِل ْ لاه ْ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن احمد معتضدعباسی (287 - 339 هَ . ق .)، نوزدهمین خلیفه از خلفای عباسی که به سال 320 هَ . ق . پس از وفات مقتدر با او بیعت
قاهرةلغتنامه دهخداقاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) پایتخت مصر است که بر کنار شطنیل واقع است . این شهر بیش از دو ملیون سکنه دارد وقاهره اش برای آن گویند که منسوب است به (قاهر فلک ) و آن ستاره ای است که طلوع آن مصادف با آغاز بنای این شهر به امر قائد جوهر فاطمی در 9 تموز
قاهرةلغتنامه دهخداقاهرة. [ هَِ رَ ] (ع ص ) مؤنث قاهر. غالب : همه ٔ دشمنان بدخواهان اسلام و دولت قاهره را عاقبت چنان باد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || (اِ) شتاب زدگی . || اول از هر چیزی . || گوشت میان کتف و گردن . || گوشت میان سر و سینه . (منتهی الارب ).
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) قاهر. نوزدهمین خلیفه ٔ عباسی . رجوع به قاهر... شود.
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمد قاهر باﷲ خلیفه ٔ عباسی (320 - 322 هَ . ق .). رجوع به قاهر باﷲ... شود.
قاهر بالغتنامه دهخداقاهر با. [ هَِ رُ بِل ْ لاه ْ ] (اِخ ) (الَ ...) محمدبن احمد معتضدعباسی (287 - 339 هَ . ق .)، نوزدهمین خلیفه از خلفای عباسی که به سال 320 هَ . ق . پس از وفات مقتدر با او بیعت
قاهرةلغتنامه دهخداقاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) پایتخت مصر است که بر کنار شطنیل واقع است . این شهر بیش از دو ملیون سکنه دارد وقاهره اش برای آن گویند که منسوب است به (قاهر فلک ) و آن ستاره ای است که طلوع آن مصادف با آغاز بنای این شهر به امر قائد جوهر فاطمی در 9 تموز
قاهرةلغتنامه دهخداقاهرة. [ هَِ رَ ] (ع ص ) مؤنث قاهر. غالب : همه ٔ دشمنان بدخواهان اسلام و دولت قاهره را عاقبت چنان باد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || (اِ) شتاب زدگی . || اول از هر چیزی . || گوشت میان کتف و گردن . || گوشت میان سر و سینه . (منتهی الارب ).
ملک القاهرلغتنامه دهخداملک القاهر. [ م َ ل ِکُل ْ هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به عزالدین مسعود ثانی در همین لغت نامه و نیز رجوع به ابن الاثیر ذیل حوادث 615 هَ . ق . و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 556 شو
عبدالقاهرلغتنامه دهخداعبدالقاهر. [ ع َ دُل ْ هَ ] (اِخ ) ابن حاج عبدالرجب بن المخلص العبادی . وی مردی فاضل ، عالم ، متکلم و فقیه بود و شعر میگفت . از تألیفات اوست : عقاید الدینیه علی البراهین العقلیه المستمسکات القطعیة الیقینیة. ریاض الجنان و حدائق الغفران . نیلوفریه (که ناقص است ). فرائد الصافیة
عبدالقاهرلغتنامه دهخداعبدالقاهر. [ ع َ دُل ْ هَِ ] (اِخ ) ابن شعیب ، مکنی به ابورفاعة. رجوع به ابورفاعه عبدالقاهر شود.
عبدالقاهرلغتنامه دهخداعبدالقاهر. [ ع َ دُل ْ هَِ ] (اِخ ) ابن طاهر التمیمی ،مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید عبدالقاهر شود.
عبدالقاهرلغتنامه دهخداعبدالقاهر. [ ع َ دُل ْ هَِ ] (اِخ ) ابن طاهربن محمدبن عبداﷲ البغدادی التمیمی الاسفراینی ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور بغدادی و به الاعلام زرکلی شود.