قبترلغتنامه دهخداقبتر. [ ق ُ ت ُ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ). قُباتِر. (منتهی الارب ). رجوع به قباتر شود.
کبترلغتنامه دهخداکبتر. [ ک َ ت َ ] (اِ) بر وزن و معنی کفتر است که کبوتر باشد. (برهان ). مخفف کبوتر باشد. (فرهنگ جهانگیری ). کفتر. کوتر. (رشیدی ) : چو چشم تذروان یکی چشمه دیدیکی جام چون چشم کبتر کشید. فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).چو
قباترلغتنامه دهخداقباتر. [ ق ُ ت ِ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قُبتُر. رجوع به قبتر شود.