قبعةلغتنامه دهخداقبعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) مرغکی است خردتر از گنجشگ که پیوسته نزدیک سوراخ موش باشد و چون از چیزی ترسد در آن سوراخ رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در اقرب الموارد قُبُعَة ضبط شده .
قبعةلغتنامه دهخداقبعة. [ ق ُ ب َ ع َ ] (ع اِ) یا ابن قُبَعَة؛ یعنی ای مرد گول . و این وصف است به حمق . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قبعةلغتنامه دهخداقبعة. [ ق ُ ب َ ع َ ] (ع ص ) زن نهان شونده . (از منتهی الارب ): امراءة قُبَعَة طُلَعَة؛ زن که گاهی نهان گردد گاهی پیدا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قبیحةلغتنامه دهخداقبیحة. [ ق َ ح َ] (ع ص ) مؤنث قبیح . زشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قبائح . قِباح . (منتهی الارب ): ناقة قبیحةالشخب ؛ شترماده ٔ فراخ سوراخ پستان . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
قبیعهلغتنامه دهخداقبیعه . [ ق َ ع َ ] (ع اِ) بند شمشیر و کارد. || آنچه که بر سر قبضه باشد از سیم یا از آهن . || یا آنچه زیرهر دو شارب قبضه است . || سوراخ بینی خوک .یا آن قبیعه کسکینه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کبچهلغتنامه دهخداکبچه . [ ک َ چ َ ] (اِ) چوبی باشد که بدان آرد گندم بریان کرده شده را که با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشورانند و آن را به عربی مجدح گویند. (برهان ). کفچ . کفچه . کپجه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ): مجدح ؛ کبچه ٔ پِسْت شور. مخوض ؛ کبچ یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد.