قبقینلغتنامه دهخداقبقین . [ ] (اِخ ) (طائفه ٔ...) از فرزندان بوقون قبقی بن آلانقوا هستند. آلانقوا درآوردن فرزندان ، داستان افسانه ای دارد که برای دانستن آن رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 12 شود.
کبکانلغتنامه دهخداکبکان . [ ] (اِخ ) قریه ای است پنج فرسخ بیشتر میانه ٔ جنوب و مغرب کاکی . (فارسنامه ٔ ناصری ).
کبکانلغتنامه دهخداکبکان . [ ک َ /ک ُ ] (اِ) کنایه از شاهدان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (آنندراج ). نوازندگان بزم . (یادداشت مؤلف ).- کبکان بزم ؛ کنایه از ساقیان و مطربان و شاهدان مجلس باشد. (برهان ). کنایه از شاهدان و مطربان است