قتل سیاسیassassinationواژههای مصوب فرهنگستانکشتن شخصیتها برای رسیدن به مقاصد سیاسی؛ این کار همیشه به دست عوامل مزدور یا متعصب انجام میشود متـ . قتل، ترور
سیاهة کتِلCattell inventoryواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة خودگزارشگری (self-report)هایی که براساس بررسی ویژگیهای شخصیتی بهکمک تحلیل عوامل تهیه میشود و یکی از معروفترین آنها پرسشنامة شانزدهعاملی شخصیت است
قرارگیری یکسویهlateral coital positionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارگیری چندمرحلهای که مسترز و جانسون بهعنوان یک روش کامشدرمانی پیشنهاد کردند
ترور کردنلغتنامه دهخداترور کردن . [ ت ِ رُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قتل سیاسی با اسلحه . و رجوع به ترور شود.
تروریستلغتنامه دهخداتروریست . [ ت ِ رُ ری ] (فرانسوی ، ص ، اِ) مأخوذ از ترور فرانسه ، کسی که طرفدار اصول تشدد باشد. طرفدار شدت عمل و ایجاد رعب و ترس . این کلمه در زبان فارسی متداول به شخصی اطلاق میشود که با اسلحه مرتکب قتل سیاسی شود. و رجوع به ترور و تروریسم شود.
ترورلغتنامه دهخداترور. [ ت ِ رُ، رْ ] (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسه و بمعنی قتل سیاسی بوسیله ٔ اسلحه در فارسی متداول شده است . تازیان معاصر اِهراق را بجای ترور بکار برند و این کلمه در فرانسه بمعنی وحشت و خوف آمده و حکومت ترور هم اصول حکومت انقلابی است که پس از سقوط ژیروندنها (از <span class
قتللغتنامه دهخداقتل . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دشمن جنگ آور. || مقاتل . || جائی که به زدن بر آنجا مردم هلاک گردند. || دوست . || همتا. || مانند. گویند: هما قتلان ؛ ای مثلان . (منتهی الارب ). || پسر عم . || دلیر. || دانای بدی و فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: انه لقتل شر؛ ای عالم به . (منتهی
قتللغتنامه دهخداقتل .[ ق َ ] (ع مص ) کشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (منتهی الارب ). قَتلَه . (منتهی الارب ) : قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبودورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود. حافظ.|| بر تن زدن . (آنندراج ) (منته
قتلدیکشنری عربی به فارسیادم کشي , قتل , کشتن , بقتل رساندن , ذبح کردن , ضايع کردن , توفيق ناگهاني , کشنده () دلربا , کشتار , ادمکشي
متقتللغتنامه دهخدامتقتل . [ م ُ ت َ ق َت ْ ت ِ ] (ع ص ) شرمگین و باحیا و ملایم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آمده برای حاجت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتل شود.
قتللغتنامه دهخداقتل . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دشمن جنگ آور. || مقاتل . || جائی که به زدن بر آنجا مردم هلاک گردند. || دوست . || همتا. || مانند. گویند: هما قتلان ؛ ای مثلان . (منتهی الارب ). || پسر عم . || دلیر. || دانای بدی و فساد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: انه لقتل شر؛ ای عالم به . (منتهی
قتللغتنامه دهخداقتل .[ ق َ ] (ع مص ) کشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (منتهی الارب ). قَتلَه . (منتهی الارب ) : قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبودورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود. حافظ.|| بر تن زدن . (آنندراج ) (منته
واجب القتللغتنامه دهخداواجب القتل . [ ج ِ بُل ْ ق َ ] (ع ص مرکب ) کشتنی و سزاوار کشتن . که کشتن آن لازم باشد. (ناظم الاطباء). مرگ ارزان . (یادداشت مؤلف ).
مقتللغتنامه دهخدامقتل . [ م َ ت َ ] (ع اِ) جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشتن گاه . قتلگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. (غیاث ). || جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج ، مقاتل . (منتهی الارب ) (آنندراج